چه آغاز باشکوهی است شفاعت آفتاب وقتی که صبح از چشمان تو طلوع میکند تا کجا ی تمنا پرتابم میکنی که جان شیفته ام تشنه آغوش خورشید است من تو را دوست دارم شکوفه سپید من عطرت را دوست دارم که شبیه رایحه سیب است و غرق شدن در دریای خیالت که با خود آرامشی عجیب دارد خیالم لبریز از توست و تو تا همیشه درون آسمان اقبالم می درخشی چونان ستاره ای دنباله دار که خیال خاموشی ندارد تا همیشه خواهان توام و آتش مهرت درون سینه ام به سردی نخواهد گرایید اکسیژن بهانه ای بیش نیست من هر صبح عکست را می بوسم همین برایم کافیس یه دیالوگ بود تو فیلم پل چوبی که میگفت روزی که فکر کردی کسی رو از ته دل دوست داری هيچوقت ولش نکن ممکنه دوباره تکرار نشه آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه بازم پیش میاد باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی فقط همون یه بار بوده و حالت دیگه خوب نمیشه عشق یعنی حالت خوب باشه
:: برچسبها:
دلنوشنه غم فراق ,
|